1. صادقانه بگم اصلا خوشحال نیستم که فردا تعطیل شد چون کلی عقب میوفتیم و مجبور میشیم جمعه بریم مدرسه و از همه بدتر اینکه من وقتی خونم نمیخونم =|
.
2. یکی از ساختمونهای روبهرومون پارتی گرفته و نمیفهمم چجوریه که فقط صدای لرزش پنجرههاشون میاد و خیلیم بلند و غیر معموله و جیغهاشون و به شدت رو مخمهههه! چون به طور متناوب یه صدای مزخرف بوم بوم بوم میده و من از چیزای متناوب متنفرم! دیوونم میکنه قشنگ!
.
3. آقا حالا فردا رو تعطیل کردید دستتون درد نکنه ولی تروخدا یکشنبه رو تعطیل نکنید :( تنها روزیه که میتونم درست و حسابی دبیر دینیمونو ببینم و هم اینکه قاسمی سکته میکنه، میدونم :((
.
4. پنجشنبه تو پانسیون همه سردرد و حالت تهوع بودیم و دنبال قرص تا سرمون خوب شه بلکم بتونیم چهارخط درس بخونیم. به بچهها میگم بگید اقای ص. بره یه بسته قرص بخره واسه همه '_' دلیلش واضحه دیگه؟ آلودگی.
.
5. گفتهبودم بهتون که آدرس وبمو دادم به دبیرمون خب؟ تا الان شرایطش رو نداشته که بیاد ولی الان لپتاپشو داده درست کنن تا بتونه بیاد اینجا رو بخونه =)) آره خلاصه که ادب رعایت شه D=
.
6. برای اینکه ریاکشن اولیهم نسبت بهش رو بهش بگم چی بوده، تو وب گشتم و براش فرستادم. بعد هی هرچی نوشتهبودم راجعبهش رو فرستادم براش و قرار شد هرچی مینویسم راجعبهش رو براش بفرستم. :)) بعد متن پست قبلی رو براش فرستادهبودم؛ فرداش که اومدهبود مدرسه وقتی رفتم پیشش آغوشش رو برام باز کرد و بعد با یه لبخند قشنگی گفت که خیلی خوشحال شده =))
.
7. یکی از بچهها با رفیق فابش زده به هم و خیلی داغونه و فلان و کارش به سرم و اینا کشیده و فلان. بعد اون روزی یاسمن نبود هی میگفت آنه بیا پیشم. هی میگفتم نه. هی میگفت بابا من حال روحیم خرابه بیا پیشم دیگه. و من هی گفتم نه میخوام از نبود یاسمن استفاده کنم راحت تنها بشینم وسایلم رو پخش کنم. در کل خیلی اصرار داره که بگه حال روحیش خرابه. آره خرابه نمیگم الکی میگه ولی نمیفهمم با وجود اینکه سعی میکنه و بخنده و بگه چیزی نیست اما به زبون میاره خوب نبودنش رو '_' بعد اینکه نمیدونم چرا اصلا دلم نخواست که باهاش صحبتی کنم و کمکش کنم :/ تنها حرفم بهش این بود که آدمها رو جدیشون نگیر! آره خلاصه که کجاست اون حس انسان دوستیم واقعا؟؟
.
8. مینا خودشو بیخود و بیجهت گرفته واس من و یاسمن و واقعا فازشو نمیفهمم! به قول یاسمن تا چار بار باهاشون حرف میزنی و آدم حسابشون میکنه هوا برشون میداره فکر میکنن کیان :/ جمع کنید بابا خودتونو :| اصلا برامون مهم نیست که خودشو گرفته و دیگه پیشمون نمیاد و اتفاقا از این بابت خیلی هم خوشحالیم! فقط میخوام بدونم که چرا واقعا؟ :/ و حدس ۹۰ درصدیمم اینه که نورا بهش چرت و پرت گفته!
.
9. گفتهبودم زبانم رو ۴۰ زدم دیگه؟ بعد دیروز دبیرمون یهو چشش به من افتاد و گفت آنه هم خیلی پیشرفت کرده و آفرین واقعا و باید بستنی بدی بهمون! و منم که خودمو میزدم به اون راه و یه جا هم گفتم خانم دفعه بعد میرم صفر میزنمها و بچهها هم از اونور سفارش میدادن و سالار میخواستن :| منم یه پنجی درآوردم گفتم بچهها من فقط همینو دارم، میتونید بین خودتون تقسیم کنید :دی بعد دبیرمون نورا رو بلند کرد گفت پاشو برو بستنی بخر به حساب من. و آره بستنی داد بهمون چون من پیشرفت کردم =)) بعد بچهها میگن حالا چند زدی مگه؟ و من با نیش باز گفتم ۴۰! =))) بهشون میگم از این به بعد بیاید با من زبان تمرین کنید من پیشرفت کنم بستنی بخورید D= بعد دبیرمون گفت سالار بخره ولی نورا رفت عروسکی خرید :| تازه دبیرمون هی بهش میگفت چرا سالار نخریدی؟ اون سری هم خودش گفت سالار بچهها نگرفتن :| ولی لعنتی خیلی دبیر لارجیه واقعا =)) گوگولی =)) حالا دعا کنید دفعه بعد ضایع نشم خراب کنم :/
.
10. اگر عربیتون خوب نیست شبی ۵ تا تست ترجمه. ۲ تا جملات ص و غ ترجمه. ۳ تا تعریب. ۱ خطای حرکت گذاری. ۳ تا تجزیه و ترکیب فعل و اسم و ۵ تا هم قواعد بزنید هرشب! کتاب تست هم مهر و ماه بگیرید! دینی هم خیلی سبز درسنامهش واقعا عالیه!
.
11. جابهجا وارد کردن، وارد نکردن، سوال رو اشتباه خوندن واقعا داره ضربهی بزرگ و بدی بهم وارد میکنه و نمیدونم چه کنم :((
.
12. اگر نیومدم فردا بگم که ۱۱ ساعت درس خوندم همتون بیاید منو بزنید -_-
.
خیلی جدی بهتون میگم که اگر گزینه ۲ این سری رتبه و ترازم خوب نشه همهچی رو میبوسم میذارم کنار!
.
بچههایی که از فرز۸ اومدن مدرسهمون واقعا تک تکشون خیلی خیلی بچههای خوبین و در حال حاضر بیشتر با اونام. اللخصوص تو پانسیون و چقدر از دست یاس میخندم =)) تپلی گوگولی ^__^
.
راستی یادم رفت بگم. دیشب یه ربع بعد اینکه رفتن مهمونی خانوادهگرام و من بخاطر کلاس فردام با قاسمی نرفتم؛ قاسمی پیام داد که کنسله کلاس و همگان تو گروه جامهها دریده و فریادها سر دادیم D= خیلی کیف داد خدایی و از همه بیشتر به پدرگرام که تونست بالاخره یه جمعه بخوابه :دی
.
اگر میتونید پاشید بریم خون اهدا کنید! همین =| ولی نه خدایی اگر میتونید و شرایطش رو دارید دریغ نکنید! به خیلیها میتونیم کمک کنیم با این کار سادهمون :) تازه برای سلامتیتونم خوبه :) آفرین بچههای خوبم پاشید =)) با تچکر از محمد :))
ظهر زنگ تفریح خوابیدم و وقتی بیدار شدم اینقدر حالم بد بود و سرم گیج میرفت و هیچ کاری نمیتونستم بکنم که فقط زنگ زدم بیان دنبالم و بعد همینجور اشکام اومدن :/ لعنتی ذرهای در برابر درد جسمی قوی نیستم. بعد از یک ساعت و نیم بابام اومد و اومدم خونه. و خوابیدم تا الان. در نتیجه همهی کارام موندن و عذاب وجدانی دارم نگو و نپرس :( واقعا راست میگفت یکی از دبیرها که امسال درس نخوندن سختتره :/
درباره این سایت